گروه ایرنا زندگی؛ روایتهای مادرانه- مریم ابنالدین: صبح جمعه بود. در راه بودیم. از رادیوی ماشین زمزمه دعای ندبه پخش میشد. من و همسرم تقریبا حفظ بودیم، اما بچه هایم هنوز انسی با این نوا نداشتند. تقصیر خودم است جمعه ها دلم نمی آید بیدارشان کنم. در دلم خودم را توبیخ میکردم برای این نامانوسی شان. ندبه که تمام شد پسر بزرگم گفت: «مامان من خیلی برای ظهور دعا میکنم، خیلی مشتاقم زودتر ظهور اتفاق بیافتد.»
نمی دانم چرا یک دفعه دلم خواست همه کم کاری هایم را جبران کنم، گفتم :Lمامان جان خیلی خوبه برای ظهور مشتاق باشی، اما باید آماده هم باشی.» یعنی مثلا اگر امام بیاید و او را نشناسی چه؟ یا در اینکه او واقعا امام تو است شک کنی چه؟ یا اصلا آن جوری که حق اطاعت از امام هست، نتوانی ولایتمدارانه عمل کنی چه؟ باید قبل از ظهور خیلی خودت را قوی کنی. مبادا کم بیاوری.»
با صدای آرامی گفت: «مامان من خیلی به این موضوع فکر کردم. و بنظرم خیلی سخت است. مخصوصا اگر از آدم یک کار خیلی سختی بخواهند. اگر مطمئن شوم امامم هستند که حتما انجام می دهم. مثل داخل تنور رفتن.»
کمی مکث کرد. انگار تصور واقعیتش هم برایش دشوار بود. باز گفت : «اما همیشه میترسم شک کنم که این امرِ امام است یا نه! اون قسمت شناختش هم خیلی سخت ترِ.»
راست میگفت. همیشه در لحظه تکلیف را فهمیدن خیییلی سخت است. به ماشین هایی که با سرعت از کنارشان عبور میکردیم بی هدف نگاه می کردم و حسابی به فکر رفته بودم. اصلا زنده بودن در زمان ظهور هم سخت است. اگر در شناخت یا اطاعت ، خطایی کنم چه!؟ باز از عقب ماشین ادامه داد: « ولی، مامان! من فکر میکنم عظمت امام قابل لمس باشد. اصلا میگم،ما اگر امام را عمیقا دوست داشته باشیم و طوری زندگی کنیم که اوهم ما را دوست داشته باشد، همین محبت باعث میشود دل به دل راه پیدا کند و در اون زمان سخت امامم را بشناسم، نه!؟ »
چشمانم برق شوقی زد. گفتم: «آفرین مامان! چه انس قشنگی توی نگاهت به امام زمانت هست. راه سختی است اما اگر تلاش کنی شدنی است. مطمئنم که اگر همین راه را بروی امامت را بوقتش میشناسی.» حرفهای نوجوانم در ذهنم شوری به پا کرد. اینها ان شاء الله نسل ظهورند. اصلا قلب های اینها چقدر آماده است! انگار هر نسلی یک راهی به امامش پیدا میکند. اما خدایی گفتن این حرفها ساده است. عملش خیلی مجاهدت میخواهد. باید کمر همت ببندیم.
اگر ظهور نزدیک باشد، فرصتمان کم است. باید آماده باشیم. باید برای خودم و اهل خانه ام بذر محبت جور کنم. من مادرم و مسئول! باید سبک زندگی مان را مهدوی تر کنم. فرصت کم است.