روایت مادرانه
-
روایت مادری
بچه گنجشکها رییس می شوند | اندراحوالات تازه مادرها
روایتهااولین باری که فهمیدم جدی جدی مامان شدهام سر حلیم خوردن بود. وقتی همسرم دم غروبی پرسید« بریم عموحسین»؟! و من به نوزاد سه روزه توی تخت نگاه کردم، سردی هوای بیرون، نرفته، زد توی صورتم. لب ورچیدم و گریه کردم. به همین راحتی...
-
پشمالوی ناخوانده | اندر حکایت عذاب وجدانهای مادرانه
روایتهاتقصیر من بود بازهم. زردی روی هجده بود و باید بستری میشد. پسرک هشت روزه من باید می رفت زیر دستگاه و چند بار دیگر هم خون میداد. تقصیر من بود که خوب شیرش نداده بودم تا زردی از تنش در برود. تقصیر من که قطره فلان و بهمان داروی گیاهی را به بچه نوزاد نخورانده بودم...
-
ندبه را تو بخوان،شیرین تر است
روایتهاسبک زندگی منتظر برای او که منتظَر است یکی از الزامات عصر حاضر است. روایت مادرانه برای یک گفتگوی ساده را در این چند جمله بخوانیم.
-
مادرانه؛
شکلات نمی خورم تا قلبا از مظلومان قدس دفاع کنم
روایتهاشاید یکی از عادت های روتین سبک زندگی این روزهایمان شده باشد. ما آنقدر درگیر بعضی از رفتارها شده ایم که از تبعاتش بی خبریم. هیچ از خودمان پرسیده ایم که استفاده از هرکدام از محصولات غیر ایرانی چه عوارض معنوی روی سبک زندگی ما دارد؟