فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز: رد خون» به گفته محمدحسین مهدویان کارگردان این فیلم، دومین قسمت از مجموعه فیلم ماجرای نیمروز است. فیلمی که در زمان اکران در سینماها فروش بیش از ۶ میلیاردی داشت و مانند دیگر فیلمهای مهدویان سرو صداهای خود را به پا کرد اما آیا این فیلم توانست آنچه مهدویان میخواهد را به تماشاگران نشان دهد؟
ناموسپرستی لاتاری در رد خون ادامه دارد؟
روایت کلی این فیلم پیرامون اتفاقات بعد از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ و عملیات مرصاد است. در این فیلم میتوان گفت که باوجود اینکه ذهن تماشاگر آماده است تا با ادامهای از ماجرای نیمروز روبهرو شود اما به لاتاری، فیلم دیگر مهدویان نزدیکتر است. مهدویان تصمیم گرفتهاست که با تغییر داستان لاتاری به موضوعی در جنگ و با شخصیتهای ماجرای نیمروز ۱، قسمت دوم لاتاری را در دهه ۶۰ بسازد. در این فیلم همانند فیلم لاتاری باز هم مسئله بر سر ناموسی است که این بار منافق شده و افشین، با بازی محسن کیایی همان امیرعلی در فیلم لاتاری است که بسیار بیتعهد و بیباور به کار خود است و تنها میخواهد از ناموسش بپرسد که چندین سال در میان آن همه مرد غریبه چه کاری میکرده است؟ شخصیت کمال را هم نه از ماجرای نیمروز ۱ با آن حد تعهد و تندروی بر سر باورهای فکری و سیاسی بلکه بیشتر از موسی لاتاری برداشته شده است. هادی حجازیفر اینجا همان موسی عصبانی است که این دفعه بر خلاف لاتاری از پیش تصمیمش را گرفته و بدون توجه به هیچ تعهد کاری یا احساس انسانی شخصا تصمیم گرفته به خاطر باورهای فردیاش ناموسش را به قتل برساند و در تمام فیلم دعا میکند که خواهرش سیما با بازی بهنوش طباطبایی خودش در عملیات کشته شده باشد و گرنه کمال برای باورهای شخصیاش او را خواهد کشت!
عباس زریباف نقطه وصل ماجرای نیمروز و رد خون
در فیلم به جز ماجرای کمال و افشین؛ دو مامور امنیتی با خواهر و همسرشان یعنی سیما، یک داستان دیگر نیز در لابلای روایت اصلی پیش میرود. قصه عباس زریباف با بازی حسین مهری و همسرش زهره با بازی هستی مهدوی در اردوگاه اشرف و سپس عملیات مرصاد است. عباس زریباف همان عباس قسمت اول ماجرای نیمروز است که نفوذی سازمان مجاهدین در تیم عملیاتی اطلاعاتی بود و علیرغم شک صادق به او توانست قسر در برود و حالا یکی از فرماندهان اصلی سازمان مجاهدین و فرمانده ارتش این گروه برای حمله به ایران در عملیات مرصاد است. ماجرای عشقی که از سوی زهره این گونه است که هنگام کارگردانی تلویزیونی سخنرانی مسعود رجوی برای اعضای اشرف در نزدیکی روزهای پیش از عملیات به چای مسعود یک نمای بسته از همسرش عباس را انتخاب و بیتوجه به اطراف به آن خیره میشود و ازسوی دیگر وقتی زهره در تنگه چهار زبر زخمی میشود عباس تنها به او یک نارنجک میدهد که به افتخار برادر مسعود و خواهر مریم خودش را منفجر کند. از دیگر ضعفهای فیلم در داستان این است که از دوگانه تعهد ایدئولوژیک و سازمانی در برابر احساسات فردی و شخصی هیچ استفادهای برای ایجاد گره و جذابیتبخشی به داستان استفاده نکرده است. چرا که شخصیتها از پیش انتخابهایشان را کردهاند و قرار هم نیست هیچ تغییری در تصمیمشان ایجاد شود. از دیگر خرده داستانهای فیلم که میتوانست سوژه خوبی برای ایجاد هیجان و پیچ و تاب در قصه باشد ماجرای مسعود و آن زندانی تواب قسمت اول است که به عملیات مرصاد گره میخورد اما بدون هیچ پردازش درستی در داستان گنجانده شده است و نهایتا به اعدام نفوذی مجاهدین در زندان و ترور مسعود ختم میشود و تاثیری در روند کلی داستان ندارد.
منتقدان جدی روایت مرصاد مهدویان
فیلم ماجرای نیمروز با وجود ضعفی که در پردازش داستان و شخصیتهای فیلم دارد از نظر فرم سینمایی همانند مستند آخرین روز زمستان و فیلمهای ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز جذابیتهای سینمایی مهدویان را دارد. شکل فیلمبرداری با دوربین روی دست و صداها در این فیلم مانند آثار قبلی مستند گونه است. موسیقی متن رد خون هر چند همخوانی زیادی با قسمت اول ماجرای نیمروز ندارد اما در این قسمت هم مناسب از آب در آمده است. میشود گفت که مهدویان بر خلاف درخشش سینمایی در ساخت فیلمهای ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز ۱ این بار هیچ چیز جدید و خاصی برای عرضه ندارد و حتی جکهای کمال هم دیگر آنقدر جذاب نیستند. این فیلم قصد دارد در حاشیه علمیات مرصاد به روایتی شخصی بپردازد اما به خاطر فرم مستندگونهاش و ارجاع به داستانها و شخصیتهای واقعی مخاطب فکر میکند که با داستانی واقعی طرف است در حالی که از تمام طرفین مخالفان سیاسی یا سینمایی جدی وجود دارند که روایت تاریخی رد خون از عملیات مرصاد را قبول ندارند و آن را پر از اشتباه و تناقض میدانند. اشتباهات تاریخی برای فیلمی که جدی و مستندگونه بهنظر میرسد کمی خطرناک است. کافی است برای دیدن نمونهای از ایرادات تاریخی موجود در فیلم به سکانس کشتهشدن منافقین در تنگه چهارزبر نگاه کنید که گویی در عملیات مرصاد منافقین خود به خود کشته شدند و هیچ نیروی ایرانی در برابر آن ها وجود نداشت و به جای پرداختن به درگیریهای جنگی تنها به مسئله قطع پای زهره با جزئیات فراوان درگیر میشوید.