گروه ایرنا زندگی- هنوز از شور و حالی که در تلویزیون می دیدم چیز زیادی به جز فرا رسیدن موعد انتخابات نمی فهمیدم. هر چند من از بچگی خواننده و بیننده پر و پا قرص «گل آقا» بودم و از اقشار آسیب پذیر و کارمند و سر و شکل وزیر وقت و مرحوم دکتر حبیبی معاون اول رئیس جمهور خاطره ها در ذهنم ثبت شده بود، اما در واقعیت و اصل انتخابات فقط نوشتن نام چند نفر که منتخب من بودند و مهر خوردن در صفحه مربوط به انتخابات و رنگی شدن انگشتم را بلد بودم. انگار این انتخابات هم مانند قبلی خیلی شور و حال نداشت و تنها ما «رای اولی» ها ذوق اولین مهر شناسنامه مان را داشتیم و در همان ساعات اول رای گیری به شعب اخذ رای رفتیم و چند نفری که دوست داشتیم با نظر ما روی صندلی شورای اسلامی شهرمان بروند را در کاغذ مخصوص نوشتیم.
انتخابات مجلس شورای اسلامی دومین موعد حضور جدی من برای ابراز وجود سیاسی ام بود. به خاطر دارم که در برنامه های تبلیغاتی احزاب که شرکت می کردم و مرا با عنوان رای اولی می خواندند، به من برمی خورد. می گفتم: «دومین بار است که در انتخابات شرکت می کنم.» اما اغلب همکلاسی هایم رای اولی بودند. حس مشارکت در فضای انتخابات این بار برایم فرق داشت. دور قبل فهمیده بودم که لزوما همه افراد منتخب من، منتخب بقیه مردم نیستند و بعد از گذشت حدود یک و نیم سال برای اغلب حرفهایی که قبل از انتخابات از آنها شنیده بودم و بعد از انتخابات از طرق مختلف عملکردشان را رصد کرده بودم، می دانستم که نباید خیلی با تبلیغات قبل از انتخابات و حرفهای زیبا خودم را دلخوش کنم که تصورم بر این باشد که با حضور نامزد منتخب من در مجلس، قرار است شق القمر اتفاق بیوفتد.
کنش های هوارادارن
به جرات می گویم که ریاست جمهوری سال ۸۴ برایم اولین حضور موثرم در جامعه سیاسی جمهوری اسلامی ایران بود. نه شورای شهر و نه مجلس را برای شناخت و انتخاب آنقدر خوب ندیدم که خودم راضی باشم. اما در انتخابات سال ۸۴ خودم را در نقش «شاغلام» همان گل آقایی می دیدم که دیگر دارد فعالانه در عرصه اجتماع نقش یک شهروند را ایفا می کند. اگر در برنامه ای بودم، سوال می پرسیدم و مطالبات نوجوانان و جوانان را روی کاغذ می نوشتم. برنامه های نامزدها را نه فقط روی کاغذ، بلکه در کارنامه هایش جستجو می کردم. کنش های هوادارانش را در میادین تبلیغات، خیابان ها، برنامه های تجمعی و حتی تبلیغات چهره به چهره مثل یک پازل کنار هم می چیدم تا بتوانم کاندیدای «اصلاح» را انتخاب کنم.
اصل جمهوریت
تعداد انتخابات هایی که از آن به بعد شرکت کردم تا امسال را به خاطر ندارم. فقط می دانم که دور قبلی که متوجه شدم دیگر در ازای رای دادن در صفحه انتخابات شناسنامه هیچ یادگاری ای نخواهد ماند هم خوشحال بودم و هم ناراحت. خوشحال شدم چون شناسنامه ام دیگر جای مهر نداشت و ناراحت شدم چون با این مهرها خاطراتی را ساختم و برای حضور با اهمیتم در این همه مشارکت، دیگر یادگاری در دست نخواهم داشت. حداقل این مهرها را هر چند وقت یک بار میدیدم و به خودم می بالیدم که در اصل جمهوریت نظام اسلامی مان، ایفای نقش کرده ام.
زمان ما را با خود برده است
سخت است بعد از سقوط ناگهانی هلیکوپتر و باور نکردن شهادت رئیس جمهور فقیدمان، به فاصله کمتر از ۵۰ روز خودمان را متقاعد کنیم تا برای این کرسی شخصی دیگر را انتخاب کنیم. اما واقعیت آن است که رئیسی رفت ولی راه شهدای پرواز اردیبهشت تا همیشه ماندگار است. به یاد سخن سید شهدای اهل قلم، شهید آوینی که گفت:«پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.» طبیعی است که این روزها حرف از شهدای راه خدمت مرا به یاد این جمله می اندازد چون وقتی به تاریخ نگاهی می اندازیم، شهیدان رجایی و باهنر و بهشتی و.. همیشه در اذهان هستند و در خاطر ما مانده اند، اما حرف از باقی افراد که همزمان با آنها می زیسته اند را نمی زنیم.
تمام این روزها برای انتخاب یک نفر از بین ۶ نامزد انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری در حال رصد و تحلیل و پژوهش بودم. تا لحظات آخر هم تصمیمم را نگرفته بودم اما چیزی که برایم قوت قلب بود این بود که هنوز آنقدر بی غیرت نشده ام که به راحتی آب خوردن از «رای ندادن» حرف بزنم. خوشحال بودم که بعد از تایید شورای نگهبان و اعلام تایید صلاحیت نامزدهای شش گانه این دوره، هر کدام که بر کرسی ریاست جمهوری بنشینند نکات مثبتی را دارند که برای این جایگاه بسیار لازم است و صد البته باید درصدد رفع و پوشاندن نکات منفی شان باشند. شاید انتخاب معاون و مشاور و وزیر و وکیل های حاذق و کاربلد یکی از این ابزار باشد.
وظیفه مونه...وظیفه مونه..
امروز که نتایج شرکت مردم در انتخابات آمد یاد آنهایی افتادم که تک به تک با سختی های فراوان و مسائلی که درگیر آن هستند، دیروز پای صندوق رای آمدند و در انتخاب رئیس جمهورشان مشارکت کردند. پیرمرد کارگری که با کارت ملی قدیمی اش آمد و نتوانست رای دهد اما پس از بازگشت به منزل ناامید نبود. این بار با همراه داشتن کپی شناسنامه آمد. باز هم بچه های برگزار کننده و مسئول شعبه اظهار شرمندگی کردند و نتوانستند احراز هویت او را به صورت الکترونیکی و بدون داشتن مدرک هویتی با کد ملی انجام دهند. پیرمرد که خود را به سختی و با عصا به خانه رسانده بود در ساعات پایانی رای گیری با انرژی مضاعف وارد سالن رای گیری شد و ذوقش را در لرزش صدایش درخشان کرد و گفت: «پیدا کردم. شناسنامه ام را پیدا کردم.»
بعد از تمام شدن کارش از او تشکر که کردند، با لبخند رضایتی نگاه می کرد و گفت: «وظیفه مونه... وظیفه مونه...»
همه باید بیاییم، راضی و ناراضی
به پیر زن ۱۰۰ ساله اندیکایی می اندیشیدم. زنی که احتمالا در دلش خاطره ها دارد از مردی و نامردی روزگار. حتی برای آمدن و راه رفتنش هم باید از دیگران کمک بخواهد. اما آمد. چون برایش مثل روز روشن است که رای دادن در این انتخابات، موثرترین نقش سیاسی یک شهروند را دارد. او می دانست که از این برگ رای ها در زمان انتخابات فقط می تواند استفاده کند تا در آینده حسرت اقدام به موقع و اعلام حضور و اظهار نظرش را نخواهد داشت. می دانست اگر الان در این میدان حاضر شود، در آینده ای نزدیک می تواند سرش را بلند کند و از حضورش حرف بزند و اگر بخواهد نقد کند هم نقد کند. می دانست کسی حق نقد کردن و نظر دادن دارد که در همین بزنگاه ها خود را در کنار نظام ببیند.
به مادر بزرگ همکارم فکر می کنم که تصویرش را در صفحه مجازی اش منتشر کرد. گفته بود: «مادر جان خسته نیستی از این اوضاع؟ گرانی.. تورم.. و...» گفته بود: « شما جوان ها خیلی پر توقع شده اید..خیلی» نگاه پیر زن با مخاطب حرف می زد. می گفت: «سختی ها را باید تحمل کرد که به رفاه رسید.» می گفت: «همه باید بیاییم، راضی و ناراضی». حتی شاید می خواست بگوید: «هر چه می کشیم از همین نیامدن هاست و هر چه داریم از آمدن ها»
فوت کردن شمع تولد کنار صندوق رای
اتفاقات دیروز را جمع بندی که می کنم، زن و شوهر جوانی که در روز عروسی شان قبل از سالن جشن، به شعبه رای گیری آمدند؛ مادری را که تولد فرزندش را در کنار صندوق رای گرفت و شمع روی کیک را برای فرزندش در شعبه انتخابیه روشن کرد؛ حتی دختر و پسر نوجوان رای اولی که برای هر کدام از لحظاتشان می توانند کلی تفریح و مطالبه و شکایت داشته باشند اما در صف های طویل شرکت در انتخابات ایستادند و نام نامزد منتخب خود را در صندوق انداختند، همه و همه یک حرف را می خواستند بزنند: «ما جمهوری اسلامی ایران را می خواهیم و برای ساختنش همه با هم در میدانی میاییم.»
نظر شما