گروه ایرنا زندگی؛ روایت انتخاب - زینب بزاز: زمان زیادی تا انتخابات نمانده است باید کاری می کردم. دغدغه میزان مشارکت در انتخابات جمعه رهایم نمی کرد. در میان دوستان و آشنایان کسی را سراغ نداشتم که قصد رای دادن نداشته باشد تا با راضی کردنش به شرکت کردن در انتخابات حس ادای تکلیفم را جواب دهم، اما شاید راه های دیگری هم باشد. باخودم که فکر کردم، پیام دوستم جرقه خوبی بود. یک گروه از دوستان قدیمی دانشگاه که حالا اغلب مادر چند فرزند بودند، دور هم جمع شده بودند تا کاری برای بالا بردن مشارکت بکنند. اسمشان را گذاشته بودند «خانواده ایران»!
از یک شرکت تبلیغاتی تعدادی شماره تلفن همراه به صورت تصادفی گرفته بودند و کار را شروع کردند. هر کس استانی را انتخاب می کرد و چند شماره از بانک داده شماره ها برایش ارسال می شد و مشغول تماس گرفتن با همان شماره ها می شد. بعد از سلام و احوال پرسی از صدای آن طرف خط که اصلا نمی شناختش اجازه می گرفت تا چند دقیقه وقتش را بگیرید و چند سوال راجع به انتخابات بپرسد. اینکه آیا در انتخابات شرکت می کند یا نه؟
گفتگوهای خودمانی
گفتگو خیلی ساده و خودمانی شکل می گرفت. آن هایی که قصد شرکت در انتخابات داشتند را ترغیب می کردند که اگر در میان دوستان و اشنایان شان کسی هست و نمی خواهد رای بدهد، قانعش کنند که به دلیل اهمیت مشارکت بالا حتما در انتخابات شرکت کند. از کسانی که قصد شرکت نداشتند هم می پرسیدند که چرا نمی خواهند رای بدهد؟
دلایلشان متفاوت بود. از بی تفاوتی نسبت به انتخابات تا فشار مشکلات اقتصادی. یکی می گفت رای نمی دهم چون نتیجه انتخابات از قبل معلوم است یا آقای ...یا آقای ... و عجیب بود که دو شخصی که نام می برد از دو جناح کاملا متفاوت بودند. دیگری می گفت رای دادنش تاثیری ندارد یا اینکه برای او فرقی ندارد کدام یک از این چند نفر رئیس جمهور باشند؟ بعضی می گفتند فعلا مردد هستند که رای بدهند یا نه؟
درددل هایشان را می شنیدند. بچه ها به کسانی که پشت خط بودند از نقش مشارکت بالا در اقتدار کشور می گفتند. شبهه هایی که در ذهنشان بود را جواب می دادند و تلاششان را می کردند که تصمیم قطعی شان به رای ندادن را متزلزل کنند و دعوتشان کنند به فکر کردن بیشتر ؛ به این امید که حتی یک رای به مجموع آرای ریخته شده به صندوق اضافه شود.
نیاز به تلنگر داشتند تا یادشان بیاید
انگار بعضی هایشان فقط می خواستند که کسی از جنس خودشان بگوید که درکشان می کند. نیاز به تلنگر داشتند تا یادشان بیاید انسجام خانواده بزرگ ایران از همه چیز مهم تر است و نباید به خاطر اختلاف نظر داخلی بهانه به دست دشمن داد. یادشان بیاید که همه به خصوص نسل جوان چقدر به ایرانی بالنده و مقتدر برای داشتن امنیت و رسیدن به قله های پیشرفت نیازمندند.
کار سختی نبود من هم باید از چند نفر از هموطنانم می خواستم به خاطر آینده ایران و نسل جوانش جمعه بهترین فرد را انتخاب کنند. همین یک رای یک رای ها مهم بود. به امتحانش می ارزید.
خانم غرغرو
«هر تابستان که می رفت شمال، غر می زد. این برنامه همه بیست سال گذشته اش بود. عاشق ساحل بود. اما برای مردم عادی که ساحلی نمانده بود. هر وزارتخانه و سازمان و اداره و ارگانی برای خودش یک قسمت ساحل را برداشته و نرده و فنس کشیده بود. انگار که دریا از اول به نام آنها سند خورده بودند. سهم مردم چند پارک ساحلی شلوغ بود. او دلش خلوتی و آرامش می خواست. که کنار دریا ساعت ها در سکوت بنشیند و فکر کند. چای بخورد و به صدای موج ها گوش بدهد. سه سال پیش قاطی شعارهای انتخاباتی نامزدهای ریاست جمهوری یک «آزادسازی حریم دریای خزر» به گوشش خورده بود. اما جدی اش نگرفته بود. از آن شعارهای رویایی وقت انتخابات زیاد شنیده می شد. با این حال به صاحب شعار رای داده بود و نامزدش منتخب هم شده بود. تابستان سال بعدش که شمال رفت چهارصد و بیست و چهار کیلومتر ساحل آزاد مال او بود. تا شصت متری حریم دریا را کسی حق نداشت اختصاصی کند و او می توانست هرجا که دوست دارد بنشیند و در سکوت چای بنوشد و به صدای موج ها گوش دهد. می گفت: تازه فهمیدم که قدرت رای ام بیشتر از اثر غرهایم بوده. این بار حواسم بیشتر به شعارها هست.» اینها را فائضه غفار حداد می گفت.
فائضه غفار حداد می گفت: «به نظرش مدال خودش ارزشمندتر بود. اما مسئولان ورزش کشور نظر دیگری داشتند. سالها بود که سر این ماجرا غر زده بود. خودش و همه پارالمپیکی های دیگر. اینکه آنها بتوانند با محدودیت های حرکتی و اجتماعی ای که دارند برای کشور مدال آور باشند، موفقیت بزرگی بود. خیلی بزرگتر از موفقیت ورزشکاران المپیکی. اما چرا مزایای آنها وقتی به مدال می رسیدند کمتر از مدال المپیکی ها بود؟ تبعیض به این بزرگی دلسردش می کرد.
قبل از پارالمپیک با خودش گفت: «این بار آخر است! دیگر شرکت نمی کنم.» به مدال طلایی که گرفته بود با اندوه نگاه می کرد اما وقتی شنید که آقای رئیس جمهور دستور داده مزایای هر دو رقابت بین المللی یکسان باشد، احساس کرد همه خستگی ها و رنج هایش تمام شدند. همین که یکی بهشان فکر کرده بود و غرهایشان را شنیده بود، برایش دلچسب بود. خوش به حال آنها که به جای غر زدن درست رای داده بودند.»
امید؛ پیروز میدان مباحثات
بی تعارف بگویم اول مشتاق نبودم. اما واکنش ها فوق العاده بود. گلایه های معیشتی گلوگیر شده و برخی هم علاقه ای به گوش کردن صحبت های مان نداشتند. برخی هم ما را محرم دل پر درد خود نمی دانستند. اما در هر حال ما گوش می کردیم. آنها گلایه می کردند و ماسکوت. از تحریم انتخابات می گفتندو ما از تحریم ناامیدی به نفع امید. خوب بود چون، همیشه امید پیروز میدان مباحثات مان بود.
او حال مرا خوب کرد
پیرمرد صدایش خسته و لحنش قاطع بود. می گفت در انتخابات شرکت نمی کنم. دلیلش را پرسیدم. گویی منتظر این فرصت بود تا از گرانی ها بگوید. از سفره کوچک شده اش. از فرزندانش که تحصیلکرده و بیکارند و از زمان ازدواجشان گذشته است. از حسرت دیدن نوه. من فقط گوش کردم. راست می گفت. حرف هایش را واو به واو می فهمیدم. تنها توانستم از او بپرسم: «چاره چیست؟» پیرمرد گفت: «باید شرایط را بهتر کرد. باید برای بهتر کردن اوضاع کمک کرد. باید رای داد.» قاطعیتش در این مورد با امید رنگ دیگری گرفت. حالا دیگر می توانم بگویم که این پیرمرد بود که حال مرا خوب کرد.
نظر شما