گروه ایرنا زندگی - هر کدام از ما به عنوان یک ایرانی چقدر کشورمان را میشناسیم؟ حتی در اندازه کوچکتر، شهر و روستای خودمان را؟ حقیقت این است که اکثر ما نمیتوانیم ادعا کنیم که همه گوشه و کنار شهرمان را بلدیم و تمام جاذبههایش را دیدهایم. اما در این چند سال به لطف ایرانگردانی مانند جواد قارایی توانستیم نه فقط شهر و استان خودمان، که با بسیاری از جاذبههای ناشناخته کشورمان آشنا شویم.
جواد قارایی؛ کسی که بسیاری از ما دوست داشتیم جایش باشیم و او را با سفرهای شگفتانگیزش به کویرها، کوهها و جنگلهای ایران میشناسیم اما او خودش را جور دیگری معرفی میکند.
او خودش را یک انسان معمولی میبیند که عاشق وطنش است و حاضر است برای آن هرکاری بکند، امیدوار است دیگران هم قدرش را بدانند و بشناسندش.
قرار گفتگوی ما با جواد قارایی در آخرین روز سال و وسط بدو بدوهای دم عید بود. آنهم وقتی که همه در تکاپوی خریدهای لحظه آخری یا مهیای سفر شدن بودند. وقتی خودمان را به دفتر قارایی رساندیم در آن اصلا خبری از هیاهوی بیرون نبود.
وارد دفتر که شدیم، از اولین دیوارآویزی که با نقش درختهای کهن دیدیم تا تا لیوانی که روی میز بود و گلیمی که به دیوار کوبیده شده بود، همه و همه یادگار یک ایل یا قوم ایرانی بودند که از سفری دور و دراز رسیده بودند.
به گزارش وب گاه تبیان، با اینکه چشم برداشتن از این صنایع دستی شگفتانگیز سخت بود اما به هر حال خودمان را جمع و جور کرده و با پرسیدن اولین سوال مصاحبه را شروع کردیم:
آقای قارایی بچگیتان چطور بود؟ شیطنت زیاد داشتید؟
شیطنت به معنای اینکه کسی را اذیت کنم نداشتم اما کلا خیلی کنجکاو بودم، دوست داشتم از چیزهای مختلف سر دربیاورم به همین خاطر زیاد کتابهای دانستنیها میخواندم. به جغرافیا، تاریخ و علوم خیلی علاقمند بودم. و خلاصه از کودکی در این حال و هوا بودم.
دوست داشتید وقتی بزرگ شدید چه کاره شوید؟
راستش هیچوقت فکر نکردم بزرگ شدم چهکاره شوم. همه چیز خود به خود پیش آمد و البته خودم هم دنبال آن چیزی که دوست داشتم رفتم. من جهان پیرامونم، آدمها و فرهنگهایشان را دوست داشتم.
به همین خاطر از بچگی در این حوزهها کنجکاو بودم و حتی اگر برنامه تلویریونی میدیدم اینطور برنامهها بود. مثلا اهل رمان خواندن نبودم هیچوقت. همیشه مستند را بیشتر میپسندیدم. واقعیات را بیشتر دوست دارم.
کودکی پسرتان، پارسا، چقدر شبیه بچگی خودتان است؟
زیاد. پارسا هم خیلی کنجکاو، بازیگوش و باهوش است و من از همه اینها حمایت میکنم.
فکر میکنید در آینده او هم مثل خودتان ایرانگرد بشود؟
اصلا چنین چیزی از او نمیخواهم، دوست دارم هرکاری که علاقه دارد را دنبال کند. در هر مسیری که درست باشد او را حمایت میکنم. برایم مهم است ببینم چه علایقی دارد.
در سفرهایتان چقدر همراهتان است؟
در سفرهای کاری خیلی کم. چون معمولا این سفرها طولانی و خستهکنندهاند. در ۹۸ درصد سفرهای کاری با گروه تصویربرداری و تولید هستیم، در موارد خیلی کم اگر سفر طولانی شود به همسر و پسرم میگویم بیایند تا چند روزی کنار هم باشیم و بعد دوباره آنها برمیگردند. البته سفر خانوادگی زیاد میرویم.
در اوقات تنهاییتان در سفرها، مخصوصا شبها در دل کویر یا کوهستان به چه چیزی بیشتر فکر میکنید؟
حقیقتا بیشتر شبها به کارهای فردایم فکر میکنم. در سفرهای کاری تمام تمرکزمان روی کار است. به همین خاطر بیشتر اوقات در حال مطالعه درباره موضوع برنامه یا برنامهریزی کارهای سفر هستم.
در سفرهای کاری ما حتی وقت کافی برای خوابیدن هم نداریم. خیلی اوقات به بچههای تیم که میگویم کمی استراحت کنیم آنقدر مسیرهای طولانی رفتهاند و کم خوابیدهاند که همانجا پشت دوربین خوابشان میبرد. در واقع تا لحظهای بیکار میشویم به قدری کسری خواب داریم که فوری فقط خوابمان میبرد.
اما وقتی خودم سفر میروم به هرحال از طبیعت خیلی آرامش میگیرم و بیشتر شکرگزاری میکنم. چون در این ۴۴ سالی که عمر کردهام خیلی تجربیات خوبی داشتهام که حتی اگر سخت هم بودهاند، سختیشان جزو زیبایی این مسیر بوده.
اگر به عقب بازگردید دوباره ایرانگرد را با همه سختیهایش میسازید؟
حتی اگر دوباره به دنیا بیایم هم همین راه را میروم! با همه اشتباهاتم، با همه خوبیها و همه سختیهایش. برای اینکه زندگی را پذیرفتم و میدانم زندگی با همه درست و غلطهایش به عنوان یک مجموعه زیباست. اگر تا این لحظه که اینجا نشستهام پیش خودم فکر میکردم که آدم موثری در دنیا نبودهام میگفتم اگر بازگردم باید همه چیز را تغییر بدهم. اما من همه تلاشم را کردهام و خدا هم به من لطف داشت. فکر میکنم کاری که از دستم برمیآمده را تا اینجا انجام دادهام و پشیمانی از مسیری که طی شد ندارم.
روزی که شروع کردید، فکر میکردید ایرانگرد به این موفقیت برسد؟
قطعا، مطمئن بودم! به همین خاطر آپارتمانم را هم برای سرمایه شروع کار فروختم. چون جامعه و مردمم را میشناختم. در مورد دنیا مطالعات زیادی داشتم و میدانستم که ایران بینظیر است. تاریخش، مردمش، تنوع بینظیرش چه در اقلیم، چه جاذبههای تاریخی و فرهنگی را میشناختم. ایران جزو ۵ کشورجهان در داشتن بیشترین ومتنوعترین جاذبههای گردشگری است. شاید یک قاره آرزوی داشتن آنچه که در ایران وجود دارد را داشته باشند. اما اکثر مردم از این موضوع آگاهی ندارند و نمیدانند ایران چقدر باارزش است.
چه چیز ایران برایتان ویژه بود که دوست داشتید آن را نمایش دهید؟
از ایران وقتی صحبت میکنم یعنی همهچیزش از حیات وحش، اقلیم، طبیعت تا تاریخ و فرهنگ و هنر و موسیقی که دارد. از مقاومتی که مردم ایران همیشه طی چند هزار سال تا به امروز داشتهاند. به نظر من همه چیز ایران بینظیر است.
همه جای دنیا این چیزها را ممکن است داشته باشد اما کمتر اتفاق میافتد که همه اینها در یک کشور جمع شود و مردمش متحد باشند و همدیگر را دوست داشته باشند.
ایران هر زمان به جایی حمله کرد به این خاطر بود که از جایی به ما حمله شد. ایرانیها کلا آدمهای صلحجویی هستند و بسیار هم همنوع دوستاند. این خصلتها کمتر در دنیا پیدا میشود. من دوستهای زیادی در کشورهای دیگر دارم که همیشه به من میگویند ایرانیها یک چیز دیگرند، وقتی ازشان میپرسم یعنی چه؟ میگویند آن محبت و ارتباطاتی که بین ایرانیها هست در اروپا یا آمریکا پیدا نمیشود.
آقای قارایی هیچوقت به مهاجرت فکر کردید؟
نه! با اینکه با توجه به رزومه کاریام زیاد هم برایم پیش آمد که به راحتی اقامت اروپا، کانادا یا آمریکا را بگیرم، اما اصلا برایم اهمیتی ندارد. وقتی این همه انسان تا امروز که ما صحبت میکنیم برای ایران جانشان را فدا کردهاند، من کجا بروم؟ پس چه کسی اینجا را بسازد؟ چه کسی تغییر ایجاد کند؟ خاک ایران با دیگر کشورها که فرقی ندارد، آنچه که متفاوتش میکند آدمهایی هستند که آن را تغییر میدهند. درست است بعضی وقتها فشار زیاد است و گاهی در آن زمان من هم کاملا خستهام اما با خودم میگویم خستگی میرود و تو باید به مسیرت ادامه بدهی.
قدمی به اندازه خودت برداری و برای کشورت مفید باشی. من در حد توان و تخصص خودم و در رشتهای که کار میکنم سعی کردم با همه وجودم برای کشور مفید باشم. اگربروم که نمیتوانم! بروم کشور دیگری را آباد کنم؟ درست است شاید در کشورهای دیگر خانه و ماشین بهتر داشته باشم، امکانات رفاهی زیادتری داشته باشم، اما من میگویم همه زندگی برای من این نیست.
پس شما مهاجرت نکردید چون میخواستید در ایران بمانید و مفید باشید.
من روزهایی را گذراندهام که چیزی نداشتهام جز یک آپارتمان کوچک که آن را هم فروختم. بنابراین هدف من مادی نبود، هدف من ایران بود و اینکه قدمی بردارم که مردم بیشتر «ایران» را بشناسند.
مهاجرت نکردم چون عاشق ایرانم و کسی هم که عاشق ایران هست اول به آن شناخت پیدا میکند بعد عاشقش میشود. من معتقدم آدم تا چیزی را نشناسد به آن عشق نمیورزد و اگر عشق نورزد هم از آن محافظت نمیکند. اگر دوست دارم از ایران به این شکل محافظت کنم و مهاجرت هم نکنم به خاطر این است که ایران را دوست دارم، عاشقش هستم، میشناسمش. میدانم چقدر آدم جانشان را به خاطر آن از دست دادهاند، برایش زحمت کشیدهاند و این برایم خیلی باارزش است. خون من هم رنگینتر از آنها نیست. میمانم و تا آنجا که در توانم هست کار میکنم.
دوستی داشتم که میگفت حالا که امکانش را داری بیا و پسرت را در اروپا به دنیا بیاور، اما برای من خجالتآور است که شناسنامه پسر من ایرانی نباشد و در ایران با ۲۰ هزارسال قدمت و فرهنگ و مردم بینظیرش به دنیا نیاید. اینجا جنگ هم بشود، هر اتفاقی بیفتد ما میمانیم.
جایی در ایران هست که تا به حال سفر نکرده باشید؟
به خراسان شمالی خیلی کم سفر کردهام. ولی تقریبا بیشتر استانها را رفتهام. البته اینکه تمام استانها را کار کرده باشم نه، در این پنج سری ایرانگرد ما ۱۲، ۱۳ استان را کار کردیم و مابقی مانده. یعنی یا فصل مناسب سفر به آنجا را از دست دادیم یا تمرکزمان روی استانهای دیگر بود که کمتر دیده شدهاند. ولیکن استانهای دیگر را هم در نظر داریم که کار کنیم.
بین همه سفرهایی که داشتهاید کدام منطقه را بیشتر دوست داشتهاید؟
همهاش واقعا. شما وقتی به بیابان لوت سفر میکنید دنیایش با رشته کوههای زاگرس یا جنگلهای هیرکانی، سواحل مکران متفاوت است. جاذبههای هرکدام با هم فرق دارد.
طبیعتی وجود دارد که معتقد باشید اتفاقا نباید معرفی کرد چون حضور انسان به آنجا آسیب میزند؟
نه، اصلا. من میگویم همه جا را باید معرفی کنیم. در یک زمانی با این حرف موافق بودم که بهتر است بعضی جاهای بکر را خیلی معرفی نکنیم. بعد دیدم در فضای مجازی خیلی از مکانها را معرفی میکنند، اما فقط معرفی بدون فرهنگسازی. بنابراین تصمیم گرفتم سراغ آنها بروم و هم این مکانها را معرفی کنم و هم بگویم چطور با طبیعت، روستاها و فرهنگ بومی ارتباط برقرار کنیم که کمترین آسیب را به آنها بزنیم.
چقدر از شوخیهای که در فضای مجازی با شما میکنند ناراحت میشوید؟
اصلا، اتفاقا خوشم میآید و به خیلیهاشان هم میخندم. توییتهایی که دربارهام مینویسند هم برایم جالب است. شوخی تا وقتی با احترام است برایم جالب است و اگر هم با بیاحترامی همراه باشد که دیگر شوخی نیست و فحاشی است که آن هم برایم اهمیتی ندارد.
نظر شما