۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۱
کد خبر: 83458702
T T
۹ نفر
دو خبر تلخ در فوتبال، مرگ مهدی شادمانی و غم بزرگ لوییس انریکه

از دیروز فضای اینستاگرام متاثر از دو خبر تلخ در حوزه فوتبال بود. یکی غم بزرگ لوییس انریکه برای درگذشت دختر ۹ ساله‌اش و دوم صبح امروز که مهدی شادمانی روزنامه نگار ورزشی درگذشت.

لوئیس انریکه سرمربی پیشین تیم ملی اسپانیا با انتشار پیامی اعلام کرد دختر ۹ ساله‌اش که مدت‌ها با بیماری سرطان دست به گریبان بود، درگذشته است.

انریکه که چندی پیش پس از ۳ ماه غیبت در نهایت از سرمربیگری تیم ملی اسپانیا کنار رفته بود، حالا مرگ دخترش را اعلام کرد تا گمانه‌زنی‌های مختلف در مورد علت عدم حضورش در تیم ملی سرانجام به دلیل واقعی این موضوع ختم شود.

در ادامه یکی از یادداشت‌هایی در این باره که بازتاب بالایی در اینستاگرام داشته است را بدون کم و کاست بخوانید:
نویسنده این متن عیسی عظیمی مترجم کتاب «فوتبال و فلسفه؛ بازی زیبا و زیبایی بازی» است.


نُه سال و پنج ماه و عصر یک روز تابستانی در مادرید که با خبر آخر به شب رسید. این داستان برق‌آسای زندگی سانا انریکه بود. دختر سرمربی تیم ملی اسپانیا که وقتی پنج ماه پیش تیم را گذاشت و رفت تا کار مهم‌تر را انجام دهد، کسی پاپیچ‌اش نشد. رسانه‌های اسپانیا گمانه‌زنی‌هایی داشتند که چه کاری می‌تواند مهم‌تر از سرمربی‌گری قهرمانان سابق جهان باشد، اما همه‌ی ماجرا، تا همین عصر دیروز در سکوتی انسانی برگزار شد. او رفته بود پنج ماه آخر را با دختر نه ساله‌اش بگذراند.

آدم این عکس‌ها را که می‌بیند، به این هم فکر می‌کند که شاید بخشی از اندوه این غم به خاطر تصاویر فتوژنیک لوییز انریکه و دخترش باشد؛ آن خنده‌های درشت زیر نور پروژکتورهای بزرگ روی بکگراند سبز چمن که با لنزهای ۲۰۰ و ۳۰۰ ثبت شده‌اند؛ وگرنه که هر روز خدا، مرگ و کودک و جنگ و سرطان دارد و مادرید و ورامین و صنعا و تورنتو نمی‌شناسد. بعد ولی یادت می‌افتد این چیزها شاید به روایت جلوه داده باشند اما از رنج بشر که کم نمی‌کنند. پدری، دختر نه‌ساله‌اش را از دست داده و رنج، رنج است. آن‌قدر بزرگ که از حقارت غصه‌های روزمره‌ات خجالت بکشی.‌



همین پریروزها، پای تلفن احوال دوست نویسنده‌ای را پرسیدم که دوسالی می‌شود درگیر موردی مشابه برای دختر نوجوانش است. روایت او، با فرسنگ‌ها فاصله از سانتی‌مانتالیسمی که آماده است اندوهی مبتذل را عارض ناظر بیرونی کند، واقعی بود؛ رئال و نچرال. از پرتو درمانی گفت و روند کار. اصطلاحات تخصصی را انگار که دارد در داستانی واقع‌گرایانه می‌گنجاند، به کار برد و این لابه‌لا، از بیم و امید هم حرف زد تا به آن کلمه کلیدی برسد: طبیعت. و اضافه کند: رنج همان‌قدر طبیعی است که لذت زندگی.

از سانا انریکه چه می‌دانیم؟ همین که نه سال و پنج ماه و یک عصر تابستانی که سرطان مغز استخوان تمامش کرد. به اضافه این عکس‌ها که تویشان، سانا می‌خندد. روزگاری که نفسی بوده و وقتی نفس باشد و خنده روی لب، هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز دیگر اهمیتی ندارد. آن‌که دوستش داری، زنده‌ است و تو آن‌قدر خوشبخت که هنوز می‌توانی بیشتر بخندانی‌اش. حالا با مشتی گل و کاغذ رنگی که در هیاهوی ورزشگاهی پرت کنی طرفش یا فقط تماشای چشم‌هایش در سکوت وقتی دارد نقاشی می‌کشد و برای عروسک‌هایش قصه می‌گوید. نفس که رفت، به طبیعت برمی‌گردیم. رنج از نو، لذت از نو.

یادداشت دوم مربوط به مرگ مهدی شادمانی روزنامه‌نگار ورزشی است. شادمانی ماه‌ها با سرطان جنگید اما صبح امروز به دلیل اثرات ناشی از بیماری خود، جان خود را از دست داد. 

این یادداشت از سوی پژمان راهبر روزنامه‌نگار ورزشی نوشته شده که بدون کم و کاست در ادامه بخوانید:


آن روزی که رفته بودیم خانه ای در غرب تهران تا حالش را بپرسیم انگار که رفته بودیم به بازدید موزه درد.دردی که تحملش فقط به عشق سرپا ماندن و جبران همین روزها(برای همسر و بچه ها و خانواده) بود والا زندگی آن قدر هم نمی ارزد که بتوانی با این همه دردش کنار بیایی.
مهدی شادمانی،بعد از تحمل بزرگترین دردها و جانکاه ترین هایشان (ما را که نه) خانواده ش را تنها گذاشت.تسلیت به خانواده اش که او یکی از نازنین ترینها بود.
یادش به خیر توی یکی دوسال همکاری در دنیای فوتبال توی این ساعتها از خانه بیرون زده و سری به فدراسیون زده و پیاده آمده بود به دفترروزنامه در خیابان ملاصدرا. کاش می شد سر ظهر به موبایلش زنگ بزنم ببینم کجا گیر افتاده که نیامده. سئوال کنم: نمیای؟

۹ نفر

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.