گروه ایرنا زندگی - مثل همه مادران شهدا به گرمی از من استقبال کردند، با این تفاوت که این بار پدر شهید نبودند و جایشان خالی بود. پس از دقایقی صحبت، از مادر درباره علی اکبرش پرسیدم. گفت: «علی اکبر پسر بسیار خوبی بود و من خیلی دوستش داشتم. او تنها ۱۴ سال داشت که شهید شد، اما رفتارش شبیه مردان بزرگ بود. در کنار تحصیل، در کارهای خانه کمک میکرد و حتی کمکخرج خانواده بود و با آن سن کم علاقه داشت تا کار کند و درآمد داشته باشد. پسرم مهماننواز بود و از اینکه مهمانی به خانه میآمد، بسیار خوشحال میشد. به قدری که هر آشنایی که از کوچه عبور میکرد، او را به خانه دعوت میکرد.»
گفتم: «با توجه به مهماننوازی شما، مسلماً فرزندانتان نیز مثل شما مهماندوست هستند.» در پاسخ گفت: «بله، میهمان نوازی رسم خانوادگی ماست و بحمدلله ما آذریها به این موضوع شهره هستیم.»
گفتم: «چطور راضی شدید پسر دردانه شما با این سن کم به جبهه برود؟» می گوید:«وقتی می خواست از من رضایت بگیرد، من گفتم نرو، خب مادر هستم و اولین پسرم بود که بعد از دو تا دخترم خدا به ما به داده بود و خیلی برایم عزیز بود؛ اما پدرش امضاء داده بود برود؛ علی اکبر بعد از اینکه از اولین اعزامش برگشت به من گفت مادر من را حلال کن، این بار بروم شهید می شوم که آن موقع من هم دیگر رضایت دادم به جبهه برود، ولی می دانستم شهید شود خیلی ناراحت می شوم.»
۱۱ سال بی قرار علی اکبر
علی اکبر به جبهه میرود و در عملیات والفجر یک به شهادت میرسد. پیکر او سالها در شنزارهای فکه به یادگار باقی میماند. مادر شهید میگوید: «به من گفتند پسرم مفقود شده، اما من هرگز باور نکردم که شهید شده؛ همیشه منتظر بازگشتش بودم. هر بار که کسی زنگ میزد، میگفتم علی اکبر است. خیلی سختی کشیدم و ناراحت بودم چون نمیدانستیم او کجاست. پدرش و سایر اعضای خانواده همه جا را از جبهه تا مشهد و جاهای دیگر دنبال او گشتند اما هیچ خبری از عزیز من نشد.»
مادر که ۱۱ سال بیقرار بازگشت پسرش بود، حتی زمانی که اسرا در سال ۶۹ بازگشتند، اثری از علی اکبر نبود. مادر ادامه میدهد: «دلم نمیآمد برایش مراسم بگیریم. همیشه امیدوار بودم که برگردد. تا اینکه در خرداد ۷۳ خبر دادند که پیکرش برگشته است. من و پدرش همراه با دو برادرش به معراج شهدا رفتیم. آنجا متوجه شدم که ۳۰۰ شهید دیگر هم آوردهاند. بدون اینکه کسی به من بگوید، با حس مادریام گفتم که آن تابوت بالایی، تابوت علی اکبر است و درست هم بود. پیکر دو شهید دیگر هم از محلهمان در آنجا بود. یکی از این شهدا شهید مهتابی بود که مادرش چند روز پیش به رحمت خدا رفته است.»
مادر شهید سالهای گمنامی پسرش را به سختی پشت سر گذاشته و گهگاه سر مزار شهدای گمنام بهشت زهرا (س) میرفت، اما هیچگاه احساس نمیکرد که یکی از آن شهدا پسرش باشد. او همیشه منتظر بود تا بازگشت پسرش را ببیند.
او میگفت که همچنان هر هفته به مزارش در گلزار شهدا میرود. چون سالها چشم انتظارش بوده و چشمانتظاری بسیار سخت بوده، ولی حالا خاطرش راحت است که میداند شهید شده و به آرزویش رسیده.
مزار عزیز مادر
مزار شهید علی اکبر بیاتی در قطعه ۴۴ گلزار شهدای بهشت زهراست. همان قطعه یکسانسازی شده که رهبر معظم انقلاب مخالفت صریحش را نسبت به این اقدام اعلام فرموده بودند؛ برای همین از مادر پرسیدم که پس از تغییرات در قطعه مزار عزیزش و یکسان شدن سنگ مزارها و جمع شدن حجله و از بین بردن سنگ مزار شهیدش چه حسی داشت که با گفت: «اصلاً از این کار خوشم نیامد، به ما هیچ اطلاعی ندادند. وقتی به مزار رفتیم، دیدیم که سنگهای همه قبرها یکی شدهاند و حجلهها از بین رفتهاند. من و حاج آقا از این صحنه خیلی ناراحت شدیم و من بابت این موضوع خیلی گریه کردم. عکسها و وسایلی که داخل حجله گذاشته بودیم، برداشته و روی سنگها گذاشته بودند. فامیلها میگفتند ما قبر علی اکبر را از روی عکس داخل حجلهاش پیدا میکردیم که حالا دیگر آن حال و هوا نیست و نابود شده!»
به مجسمهای که زیر میز تلویزیون قرار داشت، اشاره کرد و گفت: «این مجسمه همراه با گلابپاش و عکس پسرم و چراغ روزی داخل حجله بالاسر مزارش بود. همیشه آنها را تمیز میکردم و ساعتی را در کنار مزارش میگذراندم اما حالا همه اینها را به خانه آوردهام. این حجله خانه پسرم بود، انگار که خانه او را خراب کردهاند. برای همین ناراحتم، چون پسرم دیگر خانهای ندارد که آن را برایش تمیز کنم.»
نوه حاج خانم که نام عموی شهیدش علی اکبر را برایش انتخاب کرده بودند و مادر شهید خیلی او را دوست دارد و وابستگیاش به او مشهود بود، وارد بحث شد و گفت: «الان بالای همه قبرها یک قاب شیشهای هست که عکس شهدا روی آنها حک شده، اما خیلی وقت است که رنگ پشت قابها از بین رفته و عکسها دیگر قابل مشاهده نیست. حتی این طرح یکسانسازی که بدون مشورت و رضایت ما انجام شد نتوانسته حال و هوای سابق را به قطعه برگرداند و پدرم یک عکس جدید برداشته و خودش روی آن چسبانده است. اگر قرار باشد همه عکسها را روی این قابها بچسبانند، نظم قطعه بهم میریزد.»
مادر شهید با اندوهی عمیق میگوید: «من آن سنگ قبری که خودمان گذاشته بودیم را دوست داشتم و وسایل داخل حجله را با دقت و احساس مادری خود پر کرده بودم. وقتی حجلهها برداشته شد، دیگر این وسایل را به خانه آوردم.»
تغییرات قطعه ۵۰
شنیده بودم همچنان برخی درباره تغییرات گلزار شهدا صحبتهایی میکنند برای همین از مادر پرسیدم که اگر قطعه مزار پسرش مانند قطعه ۵۰ که اخیرا به آن هم دست زدهاند میشد چطور؟ مادر پاسخ داد: «این که خیلی خوب است و اگر قطعه پسرم را هم مثل آنجا درست می کردند ناراحت نمی شدم.»
آخرین بار که به گلزار شهدا رفته بودم تا به زیارت شهدای مدافع حرم در قطعه۵۰ بروم دیده بودم که بهشت زهرا (س) در این قطعه تغییراتی داده؛ اما احتمالا چون حساسیت خانواده شهدا و رهبر انقلاب در رابطه با حفظ حال و هوای گلزار و سنگ مزار و حجله و ویترین و سایر متعلقات آن رعایت شده این مادر اینطور به سوالم واکنش نشان داد.
در آخر از مادر پرسیدم که آیا پس از شهادت پسرش خواب او را دیده است؟ مادر با یادآوری خاطرات گفت: «دو سال است که خوابش را ندیدهام. زمانی که گمنام بود، هر شب به خوابم میآمد و میگفت که برمیگردد. دو سال پیش که کرونا گرفته بودم و در بیمارستان بستری بودم، علی اکبر به خواب خواهرم آمده و گفته بود: «مامانم بیمارستان است، خاله چرا برایش سوپ درست نمیکنی؟» پس از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، با لباس سربازی به خوابم آمد و گفت: «مامان، خوب شدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «چرا به من نگفته بودی که به بیمارستان رفتهای؟» اما بعد از آن دیگر او را در خواب ندیدم.»
شهید علی اکبر بیاتی در سال ۱۳۴۷ در محله دارالشهدای تهران متولد شد و در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. پیکر او پس از ۱۱ سال گمنامی، در سال ۱۳۷۳ به آغوش خانواده بازگشت.